، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ما سه نفریم

خرید سیسمونی از هفته 21 تا 24

عزیزم توی این 3 هفته تخت و کمدتو خریدیم البته هنوز نیومده خونه. برات یه گهواره کنار تخت خریدیم. چند دست لباس و برس و شونه و ناخنگیر و آغوشی که عکساشونو اینجا میذارم:               مبارکت باشه عزیزم. هرچیز دیگه ای هم که بخرم عکسشو برات و برای دوستامون میذارم. ...
23 خرداد 1392

دل نوشته

دختر عزیزم، هنوز به گفتن کلمه دخترم عادت نکردم. گاهی اوقات اصلا باورم نمیشه که دارم مادر میشم. از خودم میپرسم یعنی از این به بعد چی قراره بشه؟ اومدنت چه تاثیری توی زندگی ما میذاره؟ چه احساسی بهت خواهیم داشت؟ گاهی خیلی احساس سردرگمی میکنم. آیا مادر خوبی خواهم بود؟ آیا در کنار مادری خوب، همسر خوبی هم خواهم بود و آیا در کنار اینها میتونم همچنان اونطوری که دوست دارم زندگی کنم؟نکنه از خودم فاصله بگیرم! نکنه بعد از یه مدت بفهمم به یه آدم جدید تبدیل شدم که خودم دوسش ندارم! وای خدایا به اینجاش که میرسم خیلی دلم میگیره.... امیدوارم با به دنیا اومدنت به این سردرگمیها پایان بدی و به آرامش برسم.   ...
10 خرداد 1392

کادو واسه بابایی

امروز صبح که از نظام مهندسی برمیگشتم سر راه یه تی شرت خوشگل واسه بابایی خریدم و ساعت 3 رسیدم خونه. قرار بود بابایی ساعت 5 بیاد اما کارش طول کشیده و احتمالا ساعت 8 میاد. خیلی دوست داشتم زودتر بیاد تا کادوشو بهش بدیم اما نشد. اما خب در واقع بابایی از وقتی فهمیده شما داری میای، خیلی بیشتر داره تلاش میکنه. میخواد همه چیزو برای رفاه ما فراهم کنه. دستش درد نکنه. قول میدم من و بابایی هرکاری برات بکنیم که راحت باشی و امیدوارم شما هم همیشه در مورد ما همینطوری فکر کنی عزیزم چون فقط رابطه های دوطرفه سالم و پایدارن. به امید آینده ای روشن و زیبا ...
7 خرداد 1392

حرکت نینی تو دل مامانی

اولین بار هفته هفدهم بود که حرکتتو حس کردم اما دیگه ازت خبری نبود تا هفته نوزدهم. از هفته 19 تا 21  بیشتر شبا متوجه حرکتات میشدم اما از دیروز که وارد هفته 22 شدیم و بخصوص امروز خیلی بیشتر احساست میکنم. گاهی اوقات خیلی از حس کردن حرکاتت لذت میبرم، گاهی اوقات به فکر فرو میرم و گاهی اوقاتم مضطرب میشم. اما هیچکدوم اینا تقصیر شما نیست دخترم تقصیر این هورموناست که هرچی ما خانما میکشیم از دست همین هورموناست!!! البته خب وجودشون لازمه دیگه. در هرحال خواستم بدونی که مامانی چرا یه روز خوشحالم  و فرداش ناراحت و عصبانی .   ...
7 خرداد 1392

وسایل نینی تا هفته 21

خاله طیبه برات یه شلوار و دو جفت جوراب و یه جغجغه و یه جفت کتونی خوشگل خریده عزیزم. دستش درد نکنه   اینم کتونیش   اولین لباسی هم که برات خریدیم یه بلوز و شلوار سفید پاییزه مارک دوکه که چند روز پیش با عمه جون رفته بودیم بیرون، خریدم. اینم عکسشه:   این ساک وسایلم همون روز برات خریدم این سرویس سماورم زمانیکه دانشجو بودم از زنجان برای خودم خریدم اما خاله خانم نذاشت با وسایلم بیارمش خونمون. گفت باشه برای هروقت نینی دار شدی. خب قسمت تو بوده دیگه مامانی. امیدوارم همیشه یادگاری نگهش داری خاله خانم برات یه جفت پاپوش و یه کلاه هم بافته. دستش درد نکنه و اما رختخواب ...
4 خرداد 1392

هفته 21

دختر قشنگم: نصف بیشتر راهو با همدیگه اومدیم و ایشالا نیمه دیگه راهم به سلامتی طی میکنیم و بعدش میتونیم سه نفری همدیگرو بغل کنیم و لذت ببریم. منظورم من و شما و باباییه دیگه دیروز با بابایی رفتیم تخت و کمد برات دیدیم امروزم قراره بعد از مطب دکتر بریم جاهای دیگه رو ببینیم. راستش هنوز نمیدونم باید تخت و کمدت چه رنگی باشه ولی مطمئن باش یه رنگ زیبا برات انتخاب میکینم. راستی دیروز چندتا اسم هم برات در نظر گرفتیم اما هنوز هیچکدوم تصویب نهایی نشده. در اولین فرصت اطلاعات بعدی رو برای شما و دوستای وبلاگیمون مینویسم. ...
4 خرداد 1392

هفته 20

عزیزم، دیگه مطمئنم که داریم صاحب یه دختر میشیم. من همیشه از داشتن دختر میترسیدم، چون احساس میکردم بار سنگینی روی دوشم قرار میگیره که بخوام خوب تربیتش کنم؛ چون همیشه از خاله زنک بازی متنفر بودم و دوست نداشتم دختری داشته باشم که بخواد درگیر این مسایل بشه. یا از اینکه تو جامعه ما همیشه در حق خانما اجحاف میشه و خودم سختیهاشو کشیدم و میدونم که چقدر باید تلاش کنی تا قدرتتو ثابت کنی،دوست نداشتم یه دختری داشته باشم که بخواد تمام این چیزا رو تجربه کنه. نمیخواستم یک عمر همه فکر کنن باید حمایتت کنن وگرنه نمیتونی زندگی کنی. اما خب حالا که خدا داره تورو بهم میده ازش ممنون و سپاسگزارم و تو رو با هیچ چیز توی دنیا عوض نمیکنم. فقط میدونم که باید خیلی تلاش ک...
1 خرداد 1392
1